خط ..

کلمات کلیدی

پیوندهای روزانه

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۰۶ ب.ظ

مصطفی کاظم زاده

17 سالش بود.......ولی مرد بود

دوستش میگه : من که نمی دونم چی بگم. مصطفی کاظم زاده کی بود و چی کرد؟
هر چی که بود، اوج اوجش، یه بچه شیعه بود که این آیه ارزشمند و زیبا رو به یاد همه مون آورد:
"الم یعلم بان الله یری"
آیا نمی دانند خداوند می بیندشان؟


+" از معراج برگشتگان" بخونید، دوستش نوشته

+"دیدم که جانم میرود" بخونید، همون دوستش برا "مصطفی ش " نوشته

+ در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن/من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

 


موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۶
مهاجر

نظرات  (۳)

کتابش رو عید امسال از شلمچه خریدم اما هنوز وقت نکردم بخونمش.
از همون عید هم پیش دوستمه و هنوز نرفتم پسش بگیرم.چون میدونستم وقت خوندنش رو ندارم.
ممنونم
یاعلی
پاسخ:

از اون کتابایی که چندین بار زیرو روش کردم

البته الان که فکر میکنم در شرایط خاصی بودم ولی واقعا خوبه

یه وقت بذارید بخونید حتما (:

۰۶ آبان ۹۵ ، ۲۱:۲۲ مکاترونیک خودرو
عالی است
پاسخ:

شروع کردم به گریه.های های گریستم.دستم را جلو بردم وصورتش را لمس کردم.اشک هامان با هم تلاقی پیدا کردند صورتش را بر صورتم فشار داد.پیشانی اش را بوسیدم و چشمانش را. فقط میگفتم مصطفی ...نه...نه...تنها نه...

.........................

زبانش باز نمیشد. یک دفعه فریاد زدم: مصطفی...منم حمید...تو رو خدا یه چیزی بگو...

لرزه بدنش تند تر شد.نفس سختی به داخل کشید خون در گلویش پیچید و با خرخری فوران کرد

بالبخند زیبایی که بر لبانش نشست به سوی حق شتافت

سربند سبز یا حسین شهید که از خون سرخ شده بود در مشتش بود در اخرین لحظه از میان انگشتانش که ناخودآگاه باز شدند بر زمین افتاد...


خورشید شب جمعه 61/7/22 میرفت تا منطقه را در ماتمی سوزان بگذارد........................................


تشکر از حضورتون

ممنون از پیشنهاد

ان شالله به زودی !
پاسخ:

ان شاالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">