می کشانی واژه ها را با نگاهی خط به خط
میچکانی ماشه ها را با خنده های زیرکت
چشم و دست و حالت ابرو و لحن دلنشین
لشکر نازی که افتاده به جان مملکت
می کشانی واژه ها را با نگاهی خط به خط
میچکانی ماشه ها را با خنده های زیرکت
چشم و دست و حالت ابرو و لحن دلنشین
لشکر نازی که افتاده به جان مملکت
از پدرم شنیده ام، از پدرش شنیده که
طرز نگاه کردنت باعث تب و لرز شده
جان دلم چه کرده ای با همه اهل دهکده
اینکه حدیث چشم تو سلسلة الذهب شده
وقتی که تو میخندی من پلک نمیبندم
از بابت این تصویر ممنون خداوندم.....................
نه عالم ریاضی ام و نه سیاسی ام من دکترای تجربی" تو شناسی ام" !
وقتی لب تو امر کند میشوم مطیع
از دست چشم های تو،هر چند عاصی ام
لبخند تو را چند صباحیست که ندیدم
یک بار دگر خانه ت آباد بگو سیب.................................................