شهید مجید قربانخانی
_ تک پسر خانواده و عزیز کرده خانواده و البته کل محل، شاید دلیل محبوبیتش در بین همه اهالی محل به خاطر شوخ طبعی و اخلاق بسیار خوبش بود
_ مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه میگفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شدهام در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا میروی برادرم» بود؛ همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب (سلام الله علیها) داشت.
_ بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت. غیر از نیسان، یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را میدید، هرچه داشت به او میبخشید. فکر هم نمیکرد که شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند. گاهی طی یک روز کلی با نیسانش کار میکرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من میگرفت! ته توی کارش را که درمی آوردی میفهمیدی کل درآمد روز قبلش را بخشیده است. واقعاً دل بزرگی داشت، تکه کلامش این بود که «خدا بزرگ است میرساند»
_ لحن حرف زدن مجید خاص بود. بگویی نگویی داش مشتی حرف میزد. من و مادرش را به اسم کوچک صدا میزد. به من میگفت آقا افضل، مادرش را هم مریم خانم صدا میزد.
_ میدیدی کله سحر زنگ میزد و میگفت مریم خانم سفره را بینداز که کلهپاچه را بیاورم. گیج خواب میگفتم یعنی چه کلهپاچه بیاورم؟ میگفت با بچهها رفتیم طباخی دلم نیامد تنهایی بخورم. یا یک بار سه روز با ما قهر کرده بود، زنگ میزد برایتان غذا فرستادهام. میگفتم آقا مجید شما با در و دیوار خانه قهر کردهاید یا با ما؟ میگفت با این چیزها کاری نداشته باشید، بیرون غذا خوردم دلم نمیآید شما از این غذا نخورید. آن قدر دل مهربانی داشت که نظیرش را ندیده بودم.»
_ دوستانش میگفتند آن شب مجید آن قدر گریه میکند که از هوش میرود، به هوش که میآید میگوید من باشم کسی نگاه چپ به حرم بیبی زینب(س) بیندازد؟ از آن لحظه به بعد اخلاق مجید تغییر کرد. ساکت و آرام شده بود. خیلی این در و آن در زد تا راهی سوریه شود
_ مجید خوابش را برای عمهاش تعریف میکند. آن هم سرمزار شهید فرامرزی از دیگر شهدای مدافع حرم محله یافتآباد. پدر شهید میگوید: «خواهرم بعدا تعریف کرد که مجید سرمزار شهید فرامرزی به من گفت حضرت زهرا را در خواب دیدم. خانم به من گفت سوریه بیایی یک هفته بعد تو را پیش خودم میبرم. بعد هم گفته بود ۱۶ روز دیگر اگر جنازهام برگشت، من را کنار شهید فرامرزی دفن میکنند. هنوز جنازه پسرم برنگشته است.»
شهید مجید قربانخانی همانطور که حضرت زهرا(س) در خواب به او گفته بود، تنها یک هفته بعد از اعزام به سوریه، ۲۱ دی ماه ۹۴ به شهادت میرسد
_ پدر شهید میگوید:«داخل گوشی پسرم دو اسم به عنوان دخترانم ذخیره شده بود. گویا او دو خانواده را تحت پوشش قرار داده بود و به آنها کمک میکرد. یکی از این خانوادهها دو دختر داشتند که پسرم آنها را با عنوان دخترانم ذخیره کرده بود. بعد از شهادت مجید آن خانواده از کمکهای پسرم خبر دادند و اینکه سعی میکرد از هر جهت کمک حالشان باشد.»
شعر انتهایی وصیت نامه شهید:
رقیه جان بر سینه میزنم که مبادا درون آن/ غیر رقیه خانه کند عشق دیگری